محل دفن : گلزار شهدای سعادت شهر

چهاردهم خرداد 1345 پا به عرصه زندگی گذاشت اما 5 سال بعد پدرش را از دست داد.دوره ابتدایی را از سال 1352 در دبستان وحید سعادت شهر آغاز کرد و در انتهای سال اول تحصیل ، خواهر بزرگ خود را به علت ابتلا به بیماری از دست داد و دومین ضربه زندگی را دید.

ایام تعطیل از جمله تابستان را کار می کرد تا بخشی از هزینه زندگی و تحصیل را فراهم کند و به همین خاطر مغازه نجاری و شیشه بری دائی اش پایگاه مطمئنی بود.با شروع مهر 1357 به مدرسه راهنمایی ابوذر در سعادت شهر رفت و دومین مرحله تحصیل خویش را آغاز کرد.تا اینکه یک ستاد مردمی بنام ستاد جانبازان در سعادت شهر تشکیل شد و گروههای خود جوش دسته دسته به این ستاد پیوستند تا از طریق این پایگاه حافظ دستاوردهای انقلاب باشند.با تجاوز دشمن 14 سال بیشتر نداشت و سال سوم راهنمایی را تازه آغاز کرده بود.

با سن کم نمی توانست در کنار رزمندگان بجنگد.سرانجام در تاریخ 20/01/1361 در سن 16 سالگی از طریق بسیج سپاه شهرستان آباده به جبهه عزیمت نمود و پس از 45 روز در تاریخ 05/03/1361 به مرخصی آمد.سال سوم راهنمایی را ادامه داد و با شرکت در امتحانات ویژه رزمندگان در آبان 1361 مدرک سیکل اش را دریافت کرد.

بارها به منطقه اعزام شد که سرانجام در یکی از روز های عملیات کربلای 5 در تاریخ 25/10/1365 در زمانیکه گردان پس از حضور در عملیات ماموریتش تمام می شود وقت را غنیمت شمرده و جهت اقامه نماز ظهر و عصر مهیا می شود اما در نماز ظهر پس از سجده دوم از رکعت دوم در حالیکه قصد می کند به تشهد بنشیند ترکشی از خمپاره دشمن جدا شده و پیشانی او را هدف قرار می دهد و پس از گذشت 6 روز در 01/11/1365 پیکر پاکش بر روی دستان مردم تشییع و در گلزار شهدای سعادت شهر در جوار امامزاده حسین (ع) آرام گرفت.

 

خاطره ای به نقل از برادر شهید ، هوشنگ جعفری:

 

سعید در غیاب من که سه سال از او بزرگتر بودم و بخاطر تحصیل به تهران رفته بودم سرپرستی خانواده را بعهده گرفت.در آن زمان اوضاع سیاسی سعادت شهر مساعد نبود و هر مرتبه که من می آمدم می دیدم سعید نظرات مختلفی دارد به او گفتم چرا سر در گم و حیرانی ؟ و هر بار تو را در یک گروه می بینم ؟ او گفت : حق را گم کرده ام و من که سلامت سیاسی ، اخلاقی ، اعتقادی و شخصیتی او برایم خیلی مهم بود ، به او پیشنهاد دادم اگر می خواهی کاملا سالم بمانی و آماج حملات سیاسی نشوی و خودت را بیمه اعتقادی و ارزشی کنی برو به سپاه پاسداران و پاسدار شو.

او پس از مدتی تفکر به پیشنهاد من جواب مثبت داد و در نتیجه در سال 1362 وارد نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مرودشت شد و پس از ملبس شدن به لباس پاسداری از حریم ارزشها مدتی در دفتر امام جمعه سعادت شهر محافظ امام جمعه وقت حجه الاسلام والمسلمین سید رضا بنی فاطمی شد و حدود شش ماه را در این پست خدمت کرد و پس از آن به جبهه رفت.

در جبهه به گردان امام حسن مجتبی از لشکر 19 فجر استان فارس به فرماندهی حاج مسعود فتوت ملحق شد و در پست پیک فرماندهی مشغول گردید.این گردان مکان و ماوای بچه های سعادت شهر و شهرهای اطراف بود که از گردانهای پیشرو و خط شکن به حساب می آمد.در آن زمان تهران بودم و هرگاه که خودم هم هوس جبهه می کردم سعید با دلایل مختلف از رفتن من جلوگیری می کرد و خودش پیشتاز می شد.

از مدت حضور حدود دو ساله اش در جبهه در عملیاتهای مختلفی از جمله قدس 3 ، رمضان ، کربلای 4 ، کربلای 5 و فتح خرمشهر شرکت کرد. شامگاه 25/10/1365 فرا رسید،به اتفاق یکی از دوستان بنام عبدالحسین نصیری که در منزل ما دعوت بود به خواب رفتیم.

سپیده دم 26/10/1365 برای اقامه نماز صبح برخاستیم و در آن لحظه مادرم با یک حالت بهت زده و کاملا ملتهب و سرگردان خطاب به من گفت:چقدر می خوابی و چقدر آرامی؟  گفتم : مگه چه شده؟ گفت:از دیشب تا صبح نخوابیدم و نگران سعید هستم گفتم:چرا نگرانی ؟ گفت حالت خاصی دارم و اطمینان دارم با توجه به این عملیاتهای سنگین برای سعید اتفاقی افتاده است.این بحث و گفتگو منجر به این شد که من به اتفاق دو نفر از بستگان برای کسب اطلاع از وضع سعید عازم اهواز و پادگان شهید دستغیب شدیم،تا اطلاعی از سعید بدست آوریم.

 

بالاخره به اهواز رسیدیم و به پادگان شهید دستغیب در کوت عبداله اهواز رفتیم و در اولین دقایق حضورمان در بین همسنگران سعید متوجه شدیم که سعید مجروح شده البته دوستان او سعی می کردند طوری به ما بگویند که به اصطلاح ما ناراحت نشویم یکی می گفت تیری به بازویش خورده دیگری می گفت ترکش به صورتش خورده و نهایتا پس از دو سه روز پر ماجرا و طاقت فرسا و آوارگی در بیمارستانها و ستاد معراج اهواز در صبحگاه 29/10/65 توسط یکی از مسئولین ستاد معراج شنیدیم که او به شهادت رسیده و دقیقا تاریخ شهادتش همان روز و شبی بود که مادرم دچار اضطراب و پریشانی شده بود.

 

فرازی از وصیت نامه شهید:

 

به همه شما و برادران و خواهران وصیت می کنم که دست از دامان اسلام و امام امت برندارید که اگر چنین کنید آنچه بر سر کوردلان آمد بر سر شما هم خواهد آمد.برای سلامتی و طول عمر امام دعا کنید و نگذارید عده ای فرصت طلب خون شهدا را پایمال کنند در هر کجا هستید با ظلم و ستم بستیزید و بدانید که حق گرفتنی است نه دادنی.

 

خاطره ای به نقل از همرزم ایشان:

 

مرحله دوم عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بود قبل از اینکه از پادگان معاد اهواز گردان عملیاتی ما حرکت کند سعید که که پیک عملیاتی گردان بود با موتورسیکلت به زمین خورد و پای چپ او از ناحیه ساق ضربه خورد و او قادر نبود براحتی راه برود پای او ورم کرده بود لذا پای چپ خود را با یک دمپایی بسته بود و پای راست در پوتین بود و همینطور که می لنگید با نیروهای گردان عازم خط عملیاتی کربلای 5 شد .روز 22 دیماه 1365 با دشمنان بعثی درگیر شدیم و دشمن پس از دادن تلفات زیاد مجبور به فرار شد.

نیروهای اسلام زیر آتش سنگین دشمن مقاومت می کردند و به پیشروی خود ادامه می دادند روز 25 دیماه فرارسید و ما به به طرف شهر دوبچی عراق پیشروی می کردیم شهر توسط رزمندگان اسلام تصرف شده بود و ما در محور جنوبی شهر مشغول مبادله آتش و دفاع بودیم.

ظهر شد و رزمندگان اسلام در سنگر عشق در مقابل معبود سر به سجده بندگی گذاشتند.لحظاتی بعد سعید در حالیکه رو به قبله نشسته بود در رکعت دوم خمپاره دشمن در میان رزمندگان اسلام به زمین خورد و در حالیکه ترکش خمپاره به پیشانی اش اصابت کرده بود به سجده رفت که آخرین سجده سعید بود که در آن معبودش را ملاقات کرد.