• در مرداد ماه سال 1346 در خانواده ای از طایفه کردشولی چشم به جهان گشود.پدر به شغل کشاورزی و دامداری و مادرش خانه دار بود.تحصیلاتش را در مدرسه ابتدایی روستای جیسقان (قائم آباد) و مدرسه راهنمایی سعادت شهر و متوسطه را در مرودشت به پایان رسانید.همزمان با تحصیلات ، دوش به دوش پدر در کشاورزی و دامداری کار و تلاش می کرد.اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان معلم در کلاسهای شبانه حضور پیدا می کرد و به آموزش بی سوادان مشغول شد.

    با شکل گیری بسیج در گروه مقاومت حضور پیدا کرد و بعنوان عضو فعال در آموزشهای نظامی و عقیدتی در شهرستان مرودشت و سعادت شهر شرکت کرد و البته در مسابقات تیراندازی بسیجیان بعنوان نفر برتر شناخته شد.در سال1364 در مرکز تربیت معلم شهرستان داراب در رشته آموزش ابتدایی پذیرفته و بعنوان دانشجو مشغول به تحصیل شد.سال اول تربیت معلم را با موفقیت به پایان رسانید و در ابتدای سال دوم بود که جنگ تحمیلی به اوج رسیده بود و ایشان با جمعی از دانشجویان در تاریخ 08/09/1365 به جبهه اعزام شد.این معلم بسیجی سرانجام در تاریخ یازدهم بهمن ماه سال 1365 بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر ، به شهادت رسید.

    پیکر پاک و مطهرش در جوار بقعه مبارک شیخ قطب الدین (شاه مردان) از مریدان حضرت علی (ع) در یازده کیلومتری جنوب غربی سعادت شهر در جوار دیگر شهیدان به خاک سپرده شد.

    برگی از دفترچه ی خاطرات شهید:

    به اتفاق جمعی از دانشجویان و بسیجیان پایگاههای مقاومت شهرستان داراب که حدود پانزده اتوبوس بود به مقصد جبهه اعزام شدیم.ابتدا به سوی شیراز حرکت کردیم.در شیراز باران شدیدی می بارید و فردای آن روز جمعی از ما را جهت آموزش به طرف تهران اعزام نمودند.از دروازه قران شیراز که گذشتیم خبر رسید بعلت طغیان رودخانه کر و رودخانه های فصلی و سیلاب تنگه ی سعادت شهر معبر عبور و مرور مسدود شده است.مسئولین ما را برگرداندند و به سوی اهواز حرکت دادند .پس از پیمودن مسافت طولانی به اهواز رسیدیم.در سی و پنج کیلومتری اهواز در جنگلی ، آموزشهای نظامی و رزم شبانه را آموزش دیدیم.تعدادی از دوستان جزء گردان دریایی و بعنوان غواص مشغول آموزش بودند. مدتی بعد ما را با تجهیزات مسلح کردند و به خط مقدم اعزام شدیم . شب حمله فرا رسید. منورهای عراقی از دورترین نقاط مشخص بود . تعدادی از همرزمان غواص در حمله شرکت کردند و پس از نبردی نابرابر جمعی از آنها به شهادت رسیدند. هواپیماهای عراقی روز بعد در محل عملیاتی سر رسیدند و چندین راکت به سمت ما پرتاب کردند.راکت ها به زمین برخورد کرد و به کسی آسیبی وارد نشد.پس از گذشت چند روز عملیات کربلای 4 شروع شد و ما نیز در آن عملیات حضور یافتیم .مدتی بعد که منطقه در آرامش بود به مرخصی رفتیم و دیداری با خانواده و اقوام ، تازه کردیم و مجددا به شلمچه بازگشتیم.

    به محض بازگشت مشاهده کردم که خیمه ها و سنگرها خالی است چون بچه ها همه به عملیات رفته بودند ما هم خودمان را آماده خط مقدم نمودیم .سوار کامیون شدیم و بسوی خط اول حرکت کردیم.حدود ساعت دو و نیم شب بود که به پشت خاکریز مورد نظر رسیدیم.صدای خمپاره ها و توپ ها از دور و نزدیک شنیده می شد و گاهی اوقات خود را به پناهگاه می رساندیم تا از شر ترکش ها در امان باشیم . بعد از آن مشغول حفر سنگر بودیم . به هر نفر ما دو نارنجک و صدوبیست فشنگ دادند .شب تا صبح را در هوای سرد در سنگر ماندیم.از یک طرف صدای خمپاره ها و توپ و از طرفی دیگر هواپیماهای عراقی در منطقه عملیاتی و پرتاب راکت و گاهی اوقات تیر آهن.

    در هرکدام از سنگر ها شش نفر جا گرفتیم و فردا صبح با چند دستگاه تویوتا به خاکریز اول رسیدیم.قایقها برای حمل ما آماده بودند . سوار شدیم و بسوی کانالهای دشمن حرکت کردیم . بعد از بیست دقیقه به مکان مورد نظر رسیدیم.در کانال جنازه های زیادی از عراقیان که روی هم انباشته شده بود مشاهده کردیم از مسیر که گذشتیم به سمت خاکریز اول نزدیک شدیم . دشمن از وجود ما با خبر شد.سیل خمپاره ها و کاتیوشا به سمت ما روانه شد.مجبور شدیم مدتی در کانال توقف کنیم . رانندگان بیل مکانیکی با شجاعت تمام به خاکریز زدن مشغول بودند.هوا کم کم تاریک و تاریک تر می شد.مجددا به سمت خاکریز اول حرکت کردیم و مدتی بعد به آن محل رسیدیم . آتش دشمن کمتر شد .با بیلچه های کوچک شروع به حفر گودال و پر کردن گونی هایی از خاک کردیم تا جلو ی سنگر قرار دهیم.در اوج تاریکی برای شام تعدادی کنسرو ماهی بین ما تقسیم کردند .با دستهایی پر از گل و خاک با نوک بیلچه کنسرو را باز کردیم .هنوز دو لقمه نخورده بودیم که آتش دشمن شروع شد.

    سنگر از صدای خمپاره ها و کاتیوشا مانند گهواره تکان می خورد.نارنجک ها را در زیر شکم قرار دادیم تا مبادا ترکش خمپاره ها به آن اصابت کند.در نزدیکی سنگر ما گلوله خمپاره منفجر شد و ترکشی به کلاه آهنی ام خورد ولی به من آسیبی نرسید.خواست خدا بود که به طرز معجزه آسایی آسیبی نبینم . آتش دشمن تا صبح ادامه داشت و رزمندگان ما هم پاسخ می دادند . فردا صبح چند نفر از رزمندگان شهید و جمعی را هم موج انفجار گرفته بود.همان روز ما را به منطقه ابوخصیب انتقال دادند.نیروهای عراقی در پانصد متری و در بعضی از جا ها به سیصد متری ما می رسیدند.ساعت ده شب بود که باز شروع به کندن گودال و پر کردن گونی های خاک شدیم .روی سنگر را با خاک پوشانیدیم تا از شر بمب های خوشه ای دشمن در امان باشیم.در این محل هواپیماهای عراقی هر چند ساعت در آسمان ظاهر می شدند و گلوله به سمت ما می ریختند . گاهی هواپیما ها برای تضعیف روحیه بر سر ما تیر آهن می ریختند .بعد از سه شب جمعی از ما به عقب برگشتیم و نیروهای تازه نفس مستقر شدند.چند روز بیشتر نگذشته بود که برای شرکت در عملیات کربلای 5 آماده شدیم.

    منبع : کتاب از فرش تا عرش جناب آقای حجت اله قلی پور